بازی رستگاری خونین ۲ حکایت از زندگی غمانگیز یک یاغی میکند، یک یاغی در غرب وحشی که قانونمند شده و دیگر کسی یاغیگری نمیخواهد، یاغیهایی که هر لحظه منتظر شکار شدن توسط Bounty Hunter و کلانترهای محلی بوده و عرصه بر آنها هر لحظه تنگ و تنگتر میشود. در این بازی زندگی یک هفتتیرکش میانسال با نام آرتور مورگان زیر ذرهبین بررسی قرار گرفته و از پستی و بلندیهای آن صحبت به میان خواهد آمد.
با ما در سیاره بازی همراه باشید تا بیشتر درباره رستگاری خونین آرتور مورگان بدانید.
این مقاله شامل خلاصه داستان بازی RDR2 بوده و حاوی اسپویلرهای اساسی میباشد.
در ماه می سال ۱۸۹۹ پس از یک سرقت ناموفق در بندر بلکواتر، داچ ون در لین و گروه او مجبور به فرار از منطقه شده و از کوههای برفی عبور کرده تا از دست پلیس مخفی شوند که نتیجتاً مجبور به ترک پول بهسرقت رفته میشوند. اعضای این گروه شامل آرتور مورگان، جان مارستون، هوسا متیو، بیل ویلیامسون، هاویر اسکیولا، لنی سامرز، چارلز اسمیت، شان مکگور، فردی به نام دایی، ابیگیل رابرتز، مولی اوشا، تیلی جکسون، سیمون پیرسون، لئوپارد استراوس، کارن جونز، سوسان گریمشاو، جوزیا ترلاونی، مریبث گسکیل، رورند سانسون، میکاه بل میشود. گروه یک اردوگاه در معدن با نام کلتر میزنند تا از آن به عنوان پناهگاه موقتی بهره ببرند. مایکاه و داچ به همراه آرتور یک میهمانی را در نزدیکی پناهگاه پیدا کرده و متوجه شدند این میهمانی توسط گروه رقیب یعنی اودریسکول برپا شده است، این سه دشمنان را شکست داده و سادی آدلر را پیدا کردند و متوجه شدند که شوهر او توسط گروه رقیب کشته شده است، آنها او را در پناه خود قرار دادند.
برای تأمین هزینه فرار به جنوب، آنها تصمیم به تاراج یک قطار تحت اختیار یک مدیر شرکت نفت گرفتند، این فرد لویتیکس کورنوال نام داشت و بسیار ثروتمند بود. پس از این اتفاق کورنوال تصمیم به استخدام مامورین دولتی پینکرتون نموده که شامل اندرو میلتون و ادگارد راس میشدند تا این دو گروه یاغیان را متلاشی کنند. گروه داچ وقتی متوجه خطر فزاینده پیشرفت تمدن شدند به جنب و جوش افتاده و تصمیم به جمعآوری پول برای فرار از مامورین قانون شدند. گروه سپس به جنوب ایالت نیو هانور تغییر مکان داده و تعدادی سرقت برای جمعآوری پول را به انجام رساندند، و این درحالی بود که رهبر گروه هر بار قول آخرین سرقت بزرگ و رستگاری آنها را میداد.
پس از یک درگیری مسلحانه مرگبار گروه داچ با افراد کورنوال، گروه مجبور به تغییر مکان مجدد میشود زیرا مامور دولتی با نام میلتون مکان پناهگاه آنها پیدا میکند و نتیجه آن میشود آشنایی گروه با خانوادههای گری و بریثویت. این دو خانواده برای دههها با هم دشمن بوده و دنبال شکست دیگری بودند. گروه داچ از این موقعیت استفاده کرده و با کار کردن برای هر دو خانواده آنها را به جان هم میاندازد. در آخر اما این موضوع لو رفته و خانواده گری با غافلگیری آنها شان را کشته و خانواده بریثویت فرزند یکی از افراد با نام جک را گروگان گرفته و به فرد ثروتمندی به نام انجلو برونت میفروشند. گروه نیز در اقدامی انتقام جویانه دو خانواده را قتلعام نموده و خانههایشان را با خاک یکسان کردند.
داچ به همراه جان و آرتور به ویلای برونت رفته تا جک را باز پس گیرند و البته توسط برونت ابتدا به گرمی پذیرفته شدند اما پس از آن در تله او افتادند. برای انتقام داچ برونت را دستگیر کرده و آن را خوراک تمساح کرد! پس از این اتفاقات داچ کمکم متوجه شد که آیندهای برای گروه در ایالات متحده وجود نداشته و شاید بهتر است گروه به جزیرهای دورافتاده فرار کند، برای اینکار آنها نیاز به سرقت از بانک شهر سینت دنی شدند. در جریان سرقت از بانک مامورین دولتی پینکرتون مداخله کرده و حوسا را که به نوعی ریش سفید یاغیها بود جلوی اعضای گروه اعدام کردند که در نتیجه درگیری مسلحانه شدیدی میان این دو اتفاق افتاد، در این سانحه لنی کشته شده و جان دستگیر شد، آرتور و داچ به همراه بیل و هاویر و مایکاه با یک کشتی به کوبا گریختند.
یک طوفان سهمگین کشتی را درهم کوبید و گروه پس از به هوش آمدن خود را در ساحل جزیره گورما یافتند. آنها به شکلی ناخواسته وارد یک جنگ بین افراد محلی و صاحبین شرکت تولید شکر شدند. گروه به افراد محلی کمک کرده و به کمک آنها به امریکا برگشتند. اعضای گروه باری دیگر توسط مامورین دولتی مورد هجمه قرار گرفته و اینبار رئیس گروه نسبت به اعضای گروه مشکوک شد و لو رفتن پیاپی پناهگاه را مربوط به خبرچینی یک خائن در گروه دانست. پس از تغییر دوباره مکان پناهگاه داچ باری دیگر تصمیم به یک سرقت بزرگ گرفت که در آن پول لازم برای فرار جور شود هرچند که جان مارستون توسط مامورین دولتی دستگیر شده و داچ میگفت که برای نجات ان باید صبر کنیم، آرتور و سادی تصمیم به نجات او گرفتند.
پس از رفتارهای غیر انسانی داچ، آرتور به آهستگی ایمان خود را نسبت به او از دست داد و شروع به نافرمانی از رهبر گروه کرد. آرتور متوجه بیماری تنفسی خود در جریان رویارویی با یکی از بدهکاران شد و فهمید زمان زیادی برای زندگی ندارد که این موضوع دید او را به کلی نسبت به زندگی متحول کرد.
با تنها گذاشتن ابیگیل و جان در طی آخرین سرقت توسط داچ، آرتور به کلی ایمان خود را نسبت به همکارش از دست داد و فهمید درک او از واقعیت زندگی بسیار محدود و جانبدارانه است. پس عملا اعضای گروه با این رفتار داچ از هم جدا شده و به نوعی غرب وحشی به شکلی نمادین در حال احتضار به نمایش کشیده شد. پس از چندی ماموریت توسط آرتور برای نجات اعضای گروه، او متوجه شد مایکاه همان خبرچین گروه بوده و در تمامی مدت فرد نجات داده شده توسط آرتور موجب قتل گروه شده است. در آخر وقتی جان و آرتور به پناهگاه گروه برمیگردند و داچ و مایکاه را به خیانت متهم میکنند، این دو به همراه بیل و هاویر و چند مزدور دیگر رودرروی آن دو میایستند که در همین حین مامورین دولتی پینکرتون حمله کرده و هر شش نفر به جنگل فرار میکنند. در این ماجرا آرتور میتواند برای جان زمان بخرد تا او وقت فرار داشته باشد یا برای پیداکردن پول گروه به پناهگاه برگردد که در هر صورت یا در غروب آفتاب میمیرد و یا توسط مایکاه اعدام میشود.
در بخش دوم بازی سالها بعد از این اتفاقات جان را میبینیم که به همراه فرزند بزرگ شده خود یعنی جک در حال یک زندگی قانونمندانه هستند و یاغی گری را کنار گذاشته اند. پس از مدتی جان افراد باقی مانده گروه را یافته و با آنها مزرعه جدید خود را میسازد و در نهایت با اطلاعات دریافت شده توسط سادی، آنها مخفیگاه مایکاه را یافته و انتقام آرتور را از او میگیرند. در نهایت پول مخفی شده توسط رهبر گروه توسط جان پیدا شده و او از آن برای پرداخت بدهیهای خود به بانک استفاده میکند.
هر یک از اعضای باقی مانده گروه به سرنوشتی دچار شدند، برخی خودکشی کرده و برخی زندگی قانونی جدیدی را شروع کردند، به هر منوال مامورین قانون از آخرین درگیری جان، مزرعه او را یافته و باقی داستان را میتوان در نسخه اول این بازی دید.
رستگاری خونین بیانگر درد و رنج اقلیتی است که حاضر هستند برای دستیابی به آرمانهایشان بپذیرند، شاید در این راه کشته شوند، کسی چه میداند، شاید رستگاری همان رستگاری خونین است!
ای کاش در ازای هزینه کمتری درسهای زندگی را میآموختم.
سیارهی بازی